به دخت

 




عالم دخترانگی

مادرم این را خوب می فهمد وقتی که از خاطرات دخترانه اش می گوید متوجه می شوم که او هم یک روزهایی یواشکی گریه کرده است . او هم یک گلدان داشته که پر از گل های صورتی بوده . با او حتی حرف هم می زده . مثل من که با شمعدانی ای توی باغچه حرف می زنم . او هم بعضی عروسک هایش را بیشتر از بقیه دوست داشته . مادربزرگ می گفت وقتی مادرت بچه تر بود کفش های من را به پا می کرد و توی کوچه می دوید .  دفترچه خاطرات مادرم ، پر از راز و رمز های لطیف و دخترانه است .

او هم یک وقت هایی غر می زده . خودش تعریف کرد که با دختر همسایه یک هفته قهر بوده است . حالا من یک عالمه حرف دارم که باید با مادرم در میان بگذارم . حالا که باید برای ادامه تحصیلم به دانشگاهی بروم که در شهر خودم نیست . دارم می روم بین آدم های غریبه ای که نمیشناسمشان . درست در روزهایی که ذهنم پر از سوال است و دلم پر از حیا و خجالت .

 

تصمیم گرفتم بنویسم و حرف هایم را به گوش مادرم برسانم . مطمئنم که او هنوز هم مرا می فهمد ...

 

پی نوشت : نامه های دخترانه موضوع بخش جدید ماست . این بخش از کتابی به نام "به دخترم" اقتباس شده است که نویسنده آن آقای ابوالفضل اقبالی است . محتوای این بخش نامه های دختری است به مادرش و پاسخ هایی که از مادرش دریافت کرده .

 

 




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :