به دخت

 




محمد شهید

شهید کودک دیگر که از کودک، کودک‌تر بود. او به میدان شهادت نیامد، ولی شهادت یافت. نامش محمد و نوادۀ عقیل بود. عقیل، عموی بزرگ حسین (علیه السلام) بوده و از عرب‌شناسان نامی به شمار می‌رفته. عبدالله، پیش از حسین (علیه السلام) کشته شد و محمد بعد از حسین (علیه السلام) کشته شد. عبدالله شهادت عموی خود حسین( علیه السلام) را ندید.

 

 

 محمد شهادت عموزاده‌اش حسین (علیه السلام) را دید. عبدالله از پیش رفت و محمد از دنبال، عبدالله ده ساله بود. محمد هفت ساله. محمد از عبدالله سه سال کوچک‌تر بود.

همان که امام حسین(علیه السلام) شهادت یافت، و یزیدیان به سوی خیمه‌ها تاختند، تا بانوان حرم را اسیر کنند و آنچه هست ببرند! هرچند فضیلت و تقوا، شرافت و بزرگواری ایمان و عدل بردنی نیست و یزیدیان برای بردن آنها به سوی خیمه‌ها نتاختند. محمد از خیمه‌ای بیرون شد، هاج و واج بود و مات و مبهوت بدین سو و آن سو می‌نگریست.

هر کس به فکر خود بود. بزرگسالان از خُردسالان غافل شده بودند. آتش بود. غارت بود. تاخت و تاز بود، ولی انصاف نبود! رحم نبود! انسانیت نبود! محمد چوبی از چوب‌های خیمه‌ای را به دست گرفته ایستاده بود، ده سوار بدو نزدیک شدند، از میان آنها هانی حضرمی بدو نزدیک‌تر شد، نزدیک‌تر شد تا به کودک رسید. از اسب خم گردید و با شمشیر کودک را دو نیمه کرد!

کودکی که گناهی نداشت، به میدان نیامد، سلاحی بر دست نداشت، دفاعی نکرد، قدرت گریز نداشت. یزیدیان کودکان ناتوان و بی‌دفاع را کشتند و نشان دادند که شریرتر از بشر، خودِ بشر است.

 

 




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :