توصیههایی به والدین در زمینه ی ازدواج فرزندان
ازدواج پیوندی برای زندگی مشترک است.زن و مردی که پیمان زناشوی میبندند باید از سلامت نفس و ایمان کامل برخوردار باشند.وفاداری و پایبندی به میثاق مقدس زناشویی، و پاکیزگی و خلوص در عشق نیز از دیگر ویژگیهای طرفین ازدواج به شمار میآید.
بنابراین طبیعی است که باید تربیت جوانان را بر شالوده ی محبت و صفا،خلوص و یکرنگی، معاضدت و تعاون،ایثار و عشق به کمال استوار ساخت و پسر و دختر جوان را در خودشناسی یاور بود تا از راه شناخت خویشتن و آشنایی با خلق و خو و ویژگیهای طرف دیگر در طی مدت نامزدی و استعانت از مشاوران ازدواج،پذیرای زندگی مشترک دائمی با یکدیگر شوند.در سایهء چنین پرورش ملکوتی و اجتماعی است که میتوان زندگی توأم با سعادتی را در محیطی برخوردار از اعتماد کامل و عاری از دغدغهء خاطر بنیان نهاد.
اکنون دیگر جایی برای صفآرایی دو جنس مخالف در برابر یکدیگر و برانگیختن دستهای علیه دسته ی دیگر،باقی نمانده است.پس باید طرحی عملی و حسابشده ارائه کرد و با دیدی انسانی و چارهجویانه اندیشید،تا در رستاخیزمعنوی شاهدکمال نوع انسانی باشیم
ازدواج پیچیدهترین رابطهء انسانی است.در روابط انسانی موجود بین دو نفر کمتر پیوندی مانند ازدواج میتواند احساساتی عمیق و ابدی در اشخاص ایجاد کند،یا آنچنان سریع بین
دو قطب،شادیهایی در حد نهایت و سردیهای نیز در حد اعلا به وجود آورد؛به طوری که دو موجود که یک روز با امید و عشق به هم پیوستهاند،روز دیگر از پلههای محضر طلاق بالا میروند.البته دلایل جدایی زن و مرد در مشکلات گوناگون نهفته است که در همین بحث عنوان میشود.
مدتهاست که این واقعیت شناخته و مشخص شده است که بهترین ازدواجها، ازدواجهایی است که در هردو طرف زمینههای مشابهی وجود داشته باشد.اما اگر گزینش با دقت کامل انجام نگیرد،تشابهات قبل از ازدواج
که احتمالا تظاهر بوده است)و قرارداد ازدواج که در اصل میگفت:«باهم زندگی می)
- کنیم تا مرگ ما را از هم جدا کند»از یاد میرود و پیوند برپایهء نارضایتیهای مشترک قرار میگیرد؛ به گونهای که گویی هردو طرف فقط از اوهام مشترک برخوردار بودهاند.بههرحال بزودی زن و شوهر در معرض مسمومیت از تلخیهای یکدیگر قرار میگیرند و پس از مدتی زندگی به بازی«همهاش تقصیر توست»تبدیل میشود.
ازدواج رابطه ی نزدیکی است که میان مرد و زن برای مدت طولانی برقرار میشود.
بنابراین جوانان باید قبل از ازدواج شرایطی را که لازمه ی زناشویی موفقیتآمیز است،در نظر بگیرندپیمان زناشویی فقط به منظور ارضای تمایلات آنی نیست،بلکه زندگی آینده و خوشبختی زن و مرد و کودکان آنها براساس این پیوند استوار است.زیرا چنانکه میدانیم یکی از علل عمده ی اختلالات روانی در کودکان، گسستهشدن رابطه ی اعضای خانواده و یا اختلافات شدید خانوادگی است.
از آنجا که هیچ دو نفری در دنیا یک جور نیستند،فرض ایجاد یک ارتباط کامل و همه جانبه،رؤیا و سراب است
مسأله را میتوان از نظر تطبیقی و مقایسهای مطالعه کرد.در ازدواج سازش دائمی و از خود گذشتگی فراوان لازم است،ولی اگر زن و مرد قبل از ازدواج با یکدیگر توافق بیشتری داشته باشند،امکان سازش بیشتری خواهد بود.
مهمترین عوامل توافق در ازدواج عبارت است:
1-رشد عاطفی،فکری و اجتماعی
2-تشابه علایق و طرز تفکر
3-تشابه مذهبی
4-تشابه تحصیلی و طبقاتی
5-رابطه با خانوادهء زن و شوهر
رشد عاطفی،فکری و اجتماعی
مهمترین عامل موفقیت در زندگی زناشویی،رشد عاطفی و فکری است.البته واضح است که درجهء رشد عاطفی و فکری فقط به سن بستگی ندارد،بلکه سن روانی، اجتماعی،عاطفی و جسمانی،همه از عوامل مؤثر محسوب میشود.اگر این عوامل مقتضی باشد،بهترین سن برای ازدواج،بیست و پنج سالگی برای مرد و بیست و دو سالگی برای زن است.در این سن یک فرد عادی به اندازهء کافی رشد و ثبات فکری و عاطفی دارد و امکان تغییر ناگهانی در رفتار او کم است.اگرچه در این سن عادات مختلف در فرد به صورت محکمی درآمده،ولی هنوز قابلیت تطبیق و سازش در او موجود است.البته باید اضافه کرد که این سن را فقط از لحاظ کلی انتخاب کردهاند،بدین معنی که در بسیاری ازدواجهای مقرون به
خوشبختی،زن و مرد در موقع ازدواج بسیار مسنتر یا جوانتر از سنّ مذکور بودهاند..
رشد اجتماعی نیز ارتباط نزدیکی با رشد عاطفی و فکری دارد،زیرا شخصی که از لحاظ اجتماعی رشد کرده است،روابط اجتماعی را بهتر درک میکند.او میداند چگونه با دیگران، بخصوص خانواده و همکاران خود سازش کند. او درک میکند که انتظارات اجتماع از او چیست و تا اندازهء زیادی قادر است خود را با این توقعات تطبیق دهد.همچنین او آمادهء قبول مسؤولیت بوده،به محدودیتهای خود واقف است.
شخصی که رشد عاطفی نداشته باشد فاقد قدرت کنترل احساسات و عواطف خود است و در نتیجه زندگی زناشویی او مختل میشود.
ولی اگر فرد به رشد عاطفی رسیده باشد،در مورد همسر و کودکان و مشکلات زندگی،نظریهء واقعبینانهای دارد.او دارای فلسفهء زندگی معیّنی است که براساس آن میتواند از بحرانهای دائمی زندگی جلوگیری کند.او به پیشرفتهای
فعلی خود متکی است و به گذشته، هرچند که باشکوه بوده،اتّکای چندانی ندارد.
موضوع دیگری که از لحاظ بهداشت روانی قابل ملاحظه است،اینکه آیا در ازدواج تفاوت هوش و معلومات سبب بروز اختلافات زناشویی خواهد شد یا خیر؟تحقیقاتی که در این زمینه صورت گرفته است نشان میدهد که مردان تمایل دارند با زنان کمهوشتر از خود ازدواج کنند و غالبا زنهای خیلی باهوش،مجرد باقی میمانند.از لحاظ خوشبختی زناشویی در محیط ما چنین اقتضا میکند که بین زن و مرد در این مورد فرق زیادی وجود نداشته باشد،زیرا در غیر این صورت علائق و طرز تفکر آنان با یکدیگر توافق نخواهد داشت.البته ممکن است ازدواج موفقیتآمیزی وجود داشته باشد که در آن زن باهوش و فعالی شریک زندگی است،ولی خطرات ناشی از آن زیاد است.
باید دانست که رشد جسمانی نیز عامل مهمی در آمادگی برای ازدواج است.اگرچه در اجتماع کنونی ما ازدواج معمولا بعد از بلوغ صورت میگیرد،مع هذا باید گفت که روانشناسان،زناشویی کودکان تازهبالغ را که آمادگی واردشدن به زندگی پرمسؤولیت مشترک را ندارند،صلاح نمیدانند،اگرچه بیشتر آنان قادر به تولید مثل در این سن هستند.
توافق علائق و طرز تفکر
طرز تفکر،موضوع بسیار مهمی است،زیرا براساس آن"فلسفهء زندگی"هر فرد شکل میگیرد.برای روشنشدن مطلب مثالی ذکر میکنیم:آیا زن و مردی که خیال ازدواج دارند به یک اندازه جاهطلب هستند یا اینکه یکی از آنها خیلی جاهطلب و دیگری معتقد به داشتن زندگی آرام و بیدردسری است؟باید دانست که این وضع با موفقیت و خوشبختی زناشویی تباین دارد.
عقاید سیاسی نیز اگر در دو قطب کاملا مخالف قرار گیرند(افراطیبودن یکی و محافظهکاربودن دیگری)امکان تصادم افکار زیاد است.البته منظور این نیست که عقاید سیاسی دو همسر شباهت کامل به هم داشته باشد.
مسألهء مهم دیگر در زناشویی،توافقی است که زن و شوهر در مورد قضاوت دربارهء مسائل
زندگی دارند.مثلا اگر شوهر،فردی تخیلی و ایدهآلیست،ولی زن شخصی واقعبین و به اصطلاح رآلیست باشد،شوهر ممکن است از رویهء خشک و زیاده از حد مادّی زن خود خسته شود و احساس کند که زنش قدرت درک معنویات و ظرایف زندگی را ندارد.زن واقعبین نیز ممکن است از دست شوهر تخیلی و فلسفه باف خود به ستوه آمده،او را آدمی خیالباف، تنبل و دور از حقیقت زندگی بداند.در چنین مواقعی امکان پیدایی یک کانون خوشبختی،کم است.
علائق نیز رابطهء نزدیکی با طرز تفکر دارد از جمله:فعالیتهای متعدد روزانه از قبیل خواندن کتاب،تماشای تلویزیون،گوشدادن به رادیو، رفتن به مهمانیها و سخنرانیها و امثال آن.البته نباید انتظار داشت که زن و شوهر در همهء این علایق توافق داشته باشند،ولی برای سعادت خانواده،توافق کلی در این امور ضرورت دارد.
توافق عقاید مذهبی
شباهت در عقاید مذهبی به قدری در سعادت خانواده مؤثر است که روانشناسان، ازدواج دو نفر از مذاهب مختلف را معمولا غیر عاقلانه میدانند و دلایل این نظریه بسیار است.
بعلاوه آنچه که در این زمینه اهمیت دارد تربیت کودک برحسب عقاید مذهبی مخصوص است؛ چراکه هریک از طرفین سعی خواهد داشت کودکان را براساس قوانین مذهبی خویش پرورش دهد و این امر سبب بروز اختلافات خانوادگی خواهد شد.پس بهتر است قبل از واردشدن به زندگی زناشویی،زن و مرد این مطلب را مورد تعمق قرار داده،اشکالات حاصل از آن را در نظر بگیرند.
تشابه تحصیلی و طبقاتی
سعادت و خوشبختی زندگی زناشویی به مقدار زیادی به موضوعات کوچک بستگی دارد.بدین معنی که عادات کوچک و به نظر ناچیز شخص،ممکن است باعث عصبانیت و آزردگی همسر او شود.این عادات،بخصوص موقعی جلب توجه میکند که زن و مرد از لحاظ تحصیل و محیط با یکدیگر تفاوت کلی داشته باشند.مثلا دختری تحصیلکرده که در خانوادهء متمکّن و مؤدّبی پرورش یافته،ممکن است نسبت به شوهر خود که پایبندبه اصول و آداب معاشرت نیست،احساس شرم و عصبانیت کند.یعنی اگر شوهر این خانم بعضی از نکات ریز را رعایت نکند و یا در مکالمه از جملات و کلمات عامیانه و غلط استفاده کند،ممکن است که خانم مذکور از این موضوع احساس حقارت و شرمندگی نموده، نسبت به شوهرش متنفر و خشمگین شود.از طرف دیگر شوهر نیز از اینکه همسرش دائما سعی دارد روش او را تصحیح کند و به اصطلاح به او بزرگی کند،آزرده خواهد شد.روان شناسان به این نتیجه رسیدهاند که تفاوت میان سطح تحصیلی و طبقاتی یکی از عوامل بسیار مهم اختلافات خانوادگی است و مهمترین مسأله اینکه ممکن است سبب ایجاد احساس حقارت و آزردگی شود.البته امکان دارد که در عین اختلاف تحصیلی،زناشویی سعادتمندانهای هم وجود داشته باشد،ولی بهتر است از ازدواجی که در آن اختلاف تحصیلی،بسیار زیاد است،برحذر بود.
رابطه با خانوادهء زن و شوهر
یکی از علائم بارز رشد عاطفی و اجتماعی، مقدار استقلالی است که هر جوان نسبت به اولیای خود دارد.شخصی که از رشد واقعی برخوردار باشد،از لحاظ عاطفی و اجتماعی به کمکهای پدر و مادر خود متکّی نیست،بکله آنها را دوستان خود میداند.بهطور کلّی اگر هریک از طرفین ازدواج مستقیما از خانوادهء خود دستورهای زندگی دریافت کند، همسر مستقل و مفیدی نخواهد بود.
غالبا جوانان آنچه را که دربارهء رابطهء خانوادگی میدانند،از خانوادهء خود آموختهاند.
اگر قبل از ازدواج روابط خانوادگی فرد سالم و بانشاط بوده است،او نیز سعی خواهد کرد چنین کانون پرنشاط و سعادتمندی برای زن یا شوهر و کودکان خود به وجود آورد؛ولی به عکس اگر فرد در زمان کودکی در خانوادهء متشنج و ناراحتی پروش یافته باشد،به احتمال زیاد این مشکلات در خانوادهء خود او نیز ایجاد خواهد شد.
میدانیم که زن در آن واحد باید دو نقش مهم همسری و مادری را در کانون خانواده ایفا کند و بدبختترین و شقیترین مردان،کسی است که زندگی همسر و فرزندان خود را به جهنم مبدل سازد.بنابراین بهتر است کسی که قادر به انجام وظیفهء پدری و مادری نیست از ازدواج چشم بپوشد و در جایگاه معنوی پدر و مادر قرار نگیرد.
حال اگر زوجین در کنار یکدیگر احساس امنیت و آرامش کنند،از پیوند آنان عاطفهء عشق و دوستی و مهربانی به وجود میآید که این خود عامل تداوم زندگی زناشویی توأم با هماهنگی و همکاری است و این نوع زندگی نیز به نوبهء خود فضای سالمی را برای رشد و تربیت کودکان و شکلگیری صحیح شخصیت آنها آماده میسازد.
به عکس یک ازدواج آکنده از بدبختی ممکن است تجرّد در آینده را خیلی باشکوه جلوهگر سازد،ولی از سوی دیگر یک فرار اجباری و جدایی مطالعهنشده نیز میتواند به نومیدهای بیشتری منجر شود.غالبا وقتی زن و شوهر به مرحلهء جدایی میرسند،احتمال اندیشیدن و حل اختلافات تطبیقی ظاهر میشود و هرکدام از طرفین درک میکنند که میتوانند حق انتخاب داشته باشند.
یکی از سودمندترین راههای که میتوان این شباهتها و عدم شباهتها را پیش از ازدواج تشخیص داد،استفاده از
روش"تحلیل رفتار متقابل"است که معمولا در مشاورهء ازدواجی صورت میپذیرد.