به دخت

 




فقط همین دفعه!

دختر از آخرین پله های مترو پایین اومد. قطار تازه رسیده بود. دختر چادرشو جمع کرد و شروع به دویدن کرد.

از جلوی درهای باز واگن آقایان یکی یکی رد می شد؛ به سمت واگن بانوان. تـهِ تَه.

از کنار من هم رد شد. با چشام دنبالش می کردم.

چیزی نمونده بود به اولین واگن بانوان برسه برسه. درِ واگن های آقایان هنوز باز بودن. چند قدم تا واگن بانوان فاصله نداشت که صدای لعنتی بوق در رو شنید.

دیگه وایساد.مستعسل. در بسته شد.

خودشو جمع و جور کرد. چادرشو مرتب کرد.رفت یه کنار وایساد. هنوز حواسم بهش بود. یه نگاه به ساعتش کرد. قطار بعدی هنوز چهار ایستگاه عقب تر بود.

من دیگه داشتم راه خودمو می رفتم...

نمی دونم استاد راهش میداد سر کلاس؟غیبت میزد؟ اصلا حذفش می کرد؟ نمیدونم.

ولی فهمیدم که میشه وایساد...

که میشه سر بعضی چیزا تاوون داد...

که میشد با جمله ی مزخرف "فقط همین دفعه" خودشو گول بزنه. که نگفت. که نزد. که زد تو دهنِ ِ...

فهمیدم که ایستادن فقط با اسلحه و شمشیر نیست... ایستادن، یعنی همین...

 

1392/7/20



نظرات ارسال شده
وفای حمید
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393


من میپسندم چادر را.مردان باغیرت زنان باحجاب دارند.


0
0
مرضیه
پنجشنبه 2 آبان 1392


تعمل برانگیزه و قشنگ


2
0

ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 


کلمات کلیدی همین دفعه،حجاب،بانونت ,


نام شما : ایمیل دوست شما :